توضیحات
احمد: میترسیده بره هواخوری؟
خسرو: اینطوری میگفت… میگفت از جلالخان میترسیده، اینا از فیزیک میان جون ندارن تمبونشون رو بکشن بالا، جلالخان هم طبق معمول سفت میگیره انگار اسیر گرفته، اون بندگان خدا هم اون پایینشون شل میشه.
احمد: هه… جلالخان هم مگه ترس داره؟ نمیدونم از چیِ این میترسن.
فرهاد: شما خودت از جلالخان نمیترسی؟
-برشی از متن-
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.